سیل اشک بی امان از چشمهایم سرازیر میشد. در حال خودم نبودم. خاک سرد رو به رویم بود و پارچهی سیاهی که روی قبر مادرم کشیده بودند. صدای جیغ و شیون زنان بلند بود. داشتند صورتهایشان را خراش میدادند و خاک را بر سر و روی خود میریختند. اما من، فقط یک آرزو داشتم؛ کاش روزهای بودن مادرم دوباره تکرار میشدند. ناگهان همه جا در سکوت فرو رفت. پری آرزوها رو به رویم قرار گرفت و گفت :«فقط حق داری یک روز را انتخاب کنی.»
شش محصول برتر سرو آژور درون مجمع مایکروسافت بیلد 2020 بازدید : 1376
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 12:22